بارالها

اینک گوش کن به نوای این دخترک پیر که چطور نا توان و ناامید تو را می خواند

ببین این دختر شرقی گونه از تلاطم روزگار به خروش آمده و فریاد می زند

لحظه ها در گذرند و او در انتظار

او به حکمت شوق انتظار هنوز بر روی دو پا ایستاده

و  از فرط دردش همچو ترکه ای خشکیده گشته است

پروردگارا

او برایم گفت که جدال با زمانه ای سخت و بی انصاف داشته

اوبرایم گفت از هرچه که دیده بود

از هر چه که شنیده بود

برایم گفت که روز ها دیگر از خود هم فرار می کنند

برایم گفت سقف خانه اش سالهاست که سقف کوچه های این دیار است

برایم گفت که زیلوی رنگینش یادگار سالهایی ست که فقط خدا می داند

برایم گفت که چادرش مهر عفت بر دامنش نهاده

و شکست این قفل از توان هر نامردی خارج بوده است

بار الها

گوش کن ببین چگونه خاطراتش را برایم نجوا می کند او از این دنیای تنها چه می خواهد

بار الها

دخترکان پیری در این دیار در زیر آسمان آبی می زیند

 و دامنهایشان خالی از هر لکه ی ننگیست

اما .......

اما ...؟؟؟؟؟

 این شهر را چه شده ؟

 به کدام نا کجا آبادی سیر می کند ؟؟/

 در شهر ما فساد بیداد می کند

اینجا تنهایی فغان می کند !!!

اینجا هیچ آرزویی پیدا نیست !

اینجا لحظه ها هم تنهاینند !!!

انگار که پایان راه نزدیک است

یا غیاث المستقیثین ای فریاد رس بی پناهان

بر این دیار رحم کن

که هیچ کس جز تو کسی را ندارد

نیکادل

نوشته های دیگران ()